جدول جو
جدول جو

معنی آتش تاب - جستجوی لغت در جدول جو

آتش تاب
کسی که مواد سوختنی در کوره می ریزد، تون تاب، گلخنی، کوره
تصویری از آتش تاب
تصویر آتش تاب
فرهنگ فارسی عمید
آتش تاب
(چَ نَنْ دَ / دِ)
گلخنی. تون تاب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش زا
تصویر آتش زا
زایندۀ آتش، آنچه آتش از آن تولید شود، کنایه از مؤثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش پا
تصویر آتش پا
تندرو، تیزرو، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش خای
تصویر آتش خای
آنکه آتش را بجود و بخورد، آتشخوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش فام
تصویر آتش فام
به رنگ آتش، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آنکه در شغل و پیشۀ خویش مباشرت با آتش دارد همچون گلخنی و مطبخی و آهنگر و مانند آن، مجازاً، خشمگین و شتاب زده و بدکار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
که آتش تولید کند
لغت نامه دهخدا
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ،
گوش تابیده، پیچیده گوش،
گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال،
پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
لغت نامه دهخدا
ریش مجعد، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سموم. باد گرم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام یکی از بزرگان باستانی نصیریان یعنی علی اللهیان. و او را خان آتش نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر آتش بر بشره
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که از آتش زاده است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برنگ آتش
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث. مسعار. سطام. اسطام. محراک. انبر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آتشین:
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینۀ شبگیر ما؟
حافظ.
- آتشناک کردن آتش زنه،بیرون کردن آتش از وی: اوری الزند، آتش ناک کرد آتش زنه را. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
که با آهن تفته گرم شده باشد.
- آب آهن تاب، آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَ دَ / دِ)
آتش تاب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مجازاً تندرو. دوان:
باز در بستندش و آن درپرست
بر همان امید آتش پا شده ست.
مولوی.
جنیبت بس که آتش پای گشته
هلال نعل پروین سای گشته.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
تابنده گوش پیچنده گوش، گوش تابیده پیچیده گوش، تاب دادن گوش برای تنبیه گوشمالی، پارچه ایست که دور گوش و سر پیچند: گوش پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش ناک
تصویر آتش ناک
آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش، زود بالا گیرنده وزود فرو نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زا
تصویر آتش زا
آنچه که از آن آتش پدید آید زاینده آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
سموم، باد گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش دان
تصویر آتش دان
اجاق، منقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
باد گرم، باد مسموم
فرهنگ فارسی معین
آتش رنگ، آتشگون، آذرفام، آذرگون، سرخ فام، سرخگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتش دان به خواب، زنی بود که خدمت خانه کند، اما اگر آن آتش دان آهنین بود، دلیل کند که آن زن از خویشان اهل آن خانه بود و اگر آتش دان چوبین است، دلل کند که آن زن از خویشان اهل آن خانه نبود و از اهل نفاق بود. اگر آتش دان از گل است، دلیل کند که آن زن از اهل گردنکشان باشد، و از مشرکان نیز بود - محمد بن سیرین
دیدن آتش دان به خواب بر دو وجه است: اول: زن خادمه، دوم: کنیزک.
فرهنگ جامع تعبیر خواب